کد مطلب:217461 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:254

امام کاظم و مرد عمری
مفید رحمه الله نقل می كند: در مدینه مردی بود از نسل عمربن الخطاب، او امام كاظم (علیه السلام) را اذیت می كرد، هر وقت آن حضرت را می دید به او و علی بن أبی طالب (علیه السلام) ناسزا می گفت، بعضی از یاران امام گفتند: اجازه بدهید او را بكشیم، حضرت آنها را از این كار به سختی نهی كرد.

حضرت از حال آن مرد عمری پرسید. گفتند: او در بعضی از نواحی مدینه به شغل زراعت مشغول است، امام بر مركب خویش سوار شده به دیدار او رفت و داخل مزرعه او شد، عمری فریاد كشید: زراعت مرا پایمال نكن، امام به حرف او اهمیت نداد تا خودش را به او رسانید. و نزد او نشست و با او شوخی و خوشرویی كرد، بعد فرمود: برای این زراعت چقدر خرج كرده ای؟ گفت: صد دینار، فرمود: چقدر امید داری عایدت شود؟ گفت: علم غیب نمی دانم، فرمود: من گفتم: چقدر امید داری؟ گفت: دویست دینار.

امام كیسه ای به او داد كه سیصد دینار داشت، فرمود: مزرعه ات نیز مال تو باشد، خدا آنچه امید داری به تو روزی فرماید. مرد عمری برخاست، سر مبارك امام را بوسید و از گذشته ها معذرت خواست، امام تبسم فرمود و به مدینه برگشت و چون به مسجد داخل شد دید مرد عمری در مسجد نشسته و می گوید: «الله اعلم حیث یجعل رسالته».

یاران مرد عمری پیش او آمده گفتند: چه شده!؟ چرا عوض شده ای؟! گفت: آنچه را كه گفتم شنیدید؟ آنگاه شروع به دعا كردن برای امام كرد، با او مخاصمه كردند، او نیز با آنها مخاصمه نمود، امام چون نزد یاران خویش آمد، فرمود: كدام كار بهتر بود، آنچه شما گفتید یا آنچه من كردم. كار او را با مقداری پول اصلاح كردم و از شرش راحت شدم. (ارشاد: ص 278).